آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آریان جون

پسرک نازنینم

 چرا برای دوستای بلاگفایی نمیشه نظر گذاشت؟؟؟؟؟؟؟کدش نمیاد.   پسرکم برام  میخونه: عشقم فداتم          عاشق اون نگاتم *پسرکم وقتی داشتم روسری میذاشتم بهم میگه: هر وقت پسر شدی برات کلاه میخرم.وقتی شمام مثه بابایی پسر شدی. *پسرکم به باباش میگه: بابایی نبودی دلم برات تنگ شد. *داشتم یه لیوان شیر میخوردم به آریان گفتم میخوری؟ گفت نه دوس  ندارم.هرکسی شیر خودش رو بخوره و بعد رفت شربت کلسیم ش رو آورد تا بهش بدم. (به این شربت میگه شیر .اخه عزیز من از شیر بدش میاد اون وقت بنده باید یه شیشه شربت کلسیم رو بخرم 18000 تومن.تا حالا پنج بار این شربت osteocare رو...
29 تير 1392

ناراحتی های پسرک حساس من

*یه شب رفتیم عروسی آریان خسته شده بود هی گریه میکرد ببرمش تو حیاط.رفتیم پیش فواره و کلی اب رو نگاه کرد.بعد بهش گفتم:حالا بریم تو سالن؟قبول نمی کرد.بعد بردمش تاب بازی و بعد اینکه تابش دادم کنارش نشستم داشتم بچه های دیگه رو نگاه می کردم. آریان گفت: مامانی ناراحتی؟؟؟ گفتم نه مامان. گفت: پس چرا بچه ها دارن سرسره بازی می کنن نگاه می کنی؟؟؟؟منو نگاه نمی کنی؟ الهی مامان قربون اون دلت بشه که اینقدر حساسی. * داشتم فیلم میدیدم.آریان کنارم دراز کشید و  یه ریز می گفت: بزن پرشین تون . آخرش زدم پرشین تون و با عصبانیت از کنارش پا شدم و رفتم. چند دقیقه بعد باباش که اومد خونه شروع کرد به گریه کردن و به بابایی گفت: مامان...
20 تير 1392

ترک تحصیل آریان

امروز 9 تیر 92 پسر نازنینم 33 ماهه شد.یعنی دو سال و نه ماهه که تو رو دارم. یه جایی خوندم: یه وقتایی  یه کسایی میان تو زندگیت که وقتی به پشت سرت نگاه می کنی تعجب می کنی چطوری تا قبل از اومدن اونا زندگی می کردی؟؟!!!!! دیشب به بابایی گفتم واقعا تا قبل آریان چطوری زندگی می کردیم؟ دوست دارم عزیزترین من   دوران تحصیلی آریان جونم بعد 5 روز سخت کاری به اتمام رسید و هیچ رقمه دیگه حاضر به همکاری نیست.تا اسم مهد رو میارم بغض می کنه و گریه که من مهد نمیرم. شاید اشتباه مدیرشون این بود که اجازه نداد یه چند روزی من همراه آریان برم تا به محیط جدید عادت کنه و حالا آریان همیشه استرس داره که نکنه من از پیشش&nb...
9 تير 1392

اریانم مریضه

پسرکم از  پنج شنبه مریضه .تب بدی داشت با اسهال و استفراغ.جمعه یه سرم و امپول زد.امروز یه کمی بهتر شده بود اما الان از غروب دوباره تب کرده و هی میگه سرم درد میکنه. از مهد رفتنش بگم که از پنجشبنه که مریض شده دیگه به هیچ قیمتی حاضر نیسن اسم مهد رو بشنوه و تا اسم مهد رو میارم تا یک ساعت گریه می کنه و به هیچ قیمتی حاضر نیست بره... اینم حیاط مهد کودکشون ادامه دارد.... حالا میخوام برم. ...
2 تير 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد